دلنوشته های کافه ای
بوی تو که در مشام قهوه خانه می پیچد
بهار با هر چه گل و پرنده از پوست ما می گذرد
تو اگر نبودی آسمان ما ستاره نداشت
استاتوس قهوه
یک جمعه
تنهایی ات را
به قهوه مهمان می کنم
تلخ تلخ
من با لبخندم
تو با حرفهایت
شیرینش کنیم…
متن سنگین قهوه خوردن
دلم خلوتی ساده میخواهد …
چند خطی شعر فروغ فرخزاد
با دو فنجان قهوه
کمی سکوت
و او، که پایان هر قطعه
دستش را زیر چانه بزند و بگوید:
باز هم بخوان…
متن صبح بخیر با قهوه
آفتاب…
به مزارع قهوه ی چشم های تو…
که می رسد….
صبح می شود…
چشم وا کن…
که دلم لک زده است…
برای نوشیدنِ فنجان فنجان عشق……
متن بیو اینستا درباره قهوه
دلم نه عشق میخواهد نه دروغ های قشنگ
نه ادعاهای بزرگ نه بزرگ های پر ادعا
دلم یک فنجان قهوه داغ می خواهد
یک دوست که بشود با او حرف زد و بعد پشیمان نشد …
اشعار زیبا درباره قهوه
قهوهات را بنوش و باور کن
من به فنجان تو نمی گنجم
دیده ام در جهان نما چشمی
که به تکرار میکشد فالم
محمد علی بهمنی
کپشن کافی شاپ
چشمهایش “قهوه” ای بود
و به حق فهمیده ام که
“قهوه” از سیگار و قلیان اعتیاد آور تر است…
کافه متن ادبی
بوی قهوه به قدری زیباست که
نمیتونه متعلق به این جهان باشه .️..!
اونم کنار یار!
متن در مورد کافه و دوست
خیالت عجیب همدم این روزهای سرد من است…
هنوز هم روی صندلی همیشگی مینشینم
و به یاد خاطرات گذشته، دو فنجان قهوه سفارش میدهم…
اما مدت هاست که پایان خوش فال گرفتن ها
برایم رؤیایی شده است دور و دراز…
شعر در مورد قهوه
قهوهات را بخور
آرام گوش کن
شاید با هم دوباره قهوهای نخوریم
و فرصت دیگری نباشد
برای حرف زدن
نزار قبانی
متن در مورد کافه گردی
چای ؟
قهوه ؟
نسکافه ؟
نمی دانم!
هر کدام دیرتر خنک و تمام شود
تا بهانه با تـو بودنم بیشتر شود
اس ام اس کافه و قهوه
گاهى باید رفت…
همه چیز را جا گذاشت…
همان جایى که دلت راجا گذاشتى…
باید رفت و به همه چیز پشت کرد..
باید انقدر برى که همه چیز محو شود..!
و فقط تو بمانى و تنهاییت!.
در ان لحظه باید قهوه اى نوشید…
تلخ تلخ..
و خیالت را خوش کن…
که شاید تنها پایان تلخت همین قهوه ات باشد!!….
جملات سنگین قهوه
ته فنجان قهوهام!
کف دستم یا پیشانیام را ببین!
چیزی نمیبینی؟
مثلا” خطی حرفی یا چیزی که بتوان تو را به من نسبت داد؟
متن قهوه ات را بنوش
در کافه، کنج دیوار،
روبروی هم و چه خوب قهوه را نخوردیم!
حرف هایت به اندازه ی کافی تلخ بود !
شعر در مورد قهوه
من و سرمای این فصل و یه فنجون قهوه رویِ میز
یه برگ کاغذ واسه دردام یه مُشت شعرِ خیال انگیز
من و این قهوه ی تلخ و یه مُشت سیگارِ سوزونده
داره کَر میشه احساسم دلم پیش تو جا مونده…
متن در مورد کافه گردی
یک حبه قند در فنجان قهوه تلخ شیرین نمیشود
دو حبه قند در فنجان قهوهی تلخ شیرین نمیشود
سه حبه، چهار، پنج…
اصلا تو بگو یک دنیا قند در این دنیای تلخ
نه…
اگر تو نباشی فال این زندگی شیرین نمیشود
دلنوشته قهوه
امروز نه چایم دارچین داشت
نه قهوه ام شکر…
نه اینکه نخواهم
حوصله اش را نداشتم…
یعنی می دانی!
امروز نبودم…
نه!
امروز اصلا نبودم…
من که خیلی وقت است
نیستم…
راحت بگویمت:
امروز تو باید می بودی…
همه روزها به کنار!
تو امروز را عجیب به من
و به چشم های منتظرم
بدهکاری !